استرس چه فرقی با اضطراب دارد و چگونه میتوان آن را کنترل کرد؟
استرس یک فرایند است جریانی که نقطه شروع و پایان دارد که این شروع و پایان یک مأموریت دارد.
نقطه شروع استرس:
نقطه شروع استرس تغییر است.
تغییر می تواند مثبت باشد مثل ازدواج یا منفی باشد مثل طلاق.
تغییر می تواند بزرگ مثل مهاجرت یا کوچک مثل مسافرت باشد.
تغییر میتواند معطوف به گذشته مثل کنکور سال گذشته، معطوف به حال
مثل کنکور همان سال یا معطوف به آینده مثل کنکور سال آینده باشد.
تغییر باعث چه چیزی میشود؟
تغییر منجر به خارج شدن انسان از نقطه تنظیم روانی می شود.
همه انسان ها دو نقطه تنظیم دارند:
- نقطه تنظیم فیزیولوژیکی: جایی که به لحاظ جسمی احساس آرامش میکنیم.
- نقطه تنظیم روانی: جایی که به لحاظ روانی احساس آرامش میکنیم.
نقطه تنظیم روانی برعکس جسمی، ذهنی و قابل دستکاری است.
وقتی بتوانیم به تغییر غلبه کنیم یا با آن سازگار شویم روان به نقطه تنظیم بر میگردد.
در واقع هر تغییری اضطراب به همراه دارد، فرقی هم نمیکند مثبت باشد یا منفی.
در واقع استرسور ها موقعیتهایی هستند که به دلیل تغییرات ایجاد شده تولید اضطراب می کنند.
در زبان عامیانه منظور از استرس همان اضطراب است اما استرس محرکی است که اضطراب تولید می کند.
دیسترس جنبه منفی اضطراب است.
چون هیجان اضطراب در حد متوسط کارکرد مثبت دارد،
مثلا برای امتحان حد متوسطی از اضطراب باعث تلاش و دقت بیشتر می شود.
بنابراین هر اضطرابی مضر نیست،اضطرابی بیمارگون است که متناسب با موقعیت نباشد،
شدید و طولانی مدت باشد و عملکرد فرد را مختل کند.
هدف مدیریت اِسترس 2 چیز است:
- افزایش توان غلبه در فرد.(برای مواقعی که توان و امکانات غلبه وجود دارد)
- افزایش توان ظرفیت سازگاری در فرد.(برای مواقعی که توان و امکانات غلبه وجود ندارد)
فرد تغییرات را بررسی می کند که ببیند برای غلبه یا سازگاری به چه ملزوماتی نیاز دارد.(ارزیابی اولیه)
فرد از خودش می پرسد من چقدر از این ملزومات یا منابع مورد نیاز را دارم.(ارزیابی ثانویه)
نتیجه این دو فرایند میشود ادراک تغییر که امر درونی است که دو حالت دارد مثبت یا منفی.
نتیجه این براورد چندین حالت را ایجاد می کند که در زیر عنوان می شوند:
- وقتی فرد توان مقابله یا سازگاری با تغییرات ایجاد شده را ندارد دچار دیسترس می شود.
- وقتی توان مقابله یا سازگاری فرد با تغییر بیشتر است در این حالت هم ادراک تغییر منفی است،
مثل افراد پولداری که از هیچ چیز لذت نمی برند که به این حالت کرختی روانی می گویند. - سومین حالت وقتی است که توان مقابله و سازگاری با تغییر در فرد دقیقا مساوی با توان ادراک شده فرد است که این حالت، حالت آرامش است.
- حالت چهارم وقتی است منابع مورد نیاز برای غلبه بر تغییر یا سازگاری با آن اندکی بزرگتر از توان ادراک شده فرد باشد.
مثل فردی که 1میلیون پول لازم دارد اما هشتصد هزار تومان دارد.
یعنی با میزان کمی چالش مواجه است.
به این حالت یوسترس می گوییم.
در نتیجه
به کل این مدل فرایند استرس می گوییم که این 4 حالت پیامدهایی دارد که ذهنی، فیزیولوژیکی، هیجانی و رفتاری هستند.
در واقع در زندگی افراد تغییرات استرسور هستند و تولید اضطراب می کنند
و توان مقابله یا سازگاری و پذیرش افراد در این موقعیتها بسیار مهم است
و پیش بینی کننده سلامت روانی افراد است.
فرض کنید ورشکستگی یک تغییر در روند زندگی فرد ایجاد میکند،
فوت یک عزیز یا حتی ازدواج و بچه دار شدن او را با یک دنیای جدید روبرو میکند که آمادگی فراد برای مقابله یا سازگاری تعیین کننده میزان اضطراب اوست.
همچنین تفسیر فراد از این وقایع بسیار اثر گذار است، افرادی هستند که توان زیادی دارند اما باور ندارند.
در تعریف استرس گفتیم که یک مأموریت دارد. مآموریتش بازگشت به نقطه تنظیم روانی است.
مدیریت اِسترس
برای مدیریت کردن استرس اول باید تغییر را تحلیل کنیم.
اولین کار شناسایی و فهرست کردن پیامدهای تغییر است. می توان گفت لیست مشکلات را تهیه میکنیم.
مثلا بعد از طلاق چه مشکلاتی بر ای فرد بوجود آمده. مرحله بعدی دنبال شناسایی دلیل این مشکلات می گردیم.
مثلا اگر تنهایی بعد از طلاق تو را آزار می دهد دلیلش انزوایی نیست که خودت ساخته ای؟
چون از انسانها ترسیدی ونسبت به همه گارد داری.
مرحله بعدی برطرف کردن دلایل است و پیدا کردن منابع غلبه بر مشکلات بوجود آمده است.
اگر مسائل قابل حل باشند دنبال راه حل میگردیم و به عبارتی حل مسئله می کنیم (راهبردهای مسئله مدار).
اما اگر مسائل غیر قابل کنترل هستند باید ظرفیت درون روانی فرد را افزایش داد.
مثل کنترل خشم ویا مثلا درمان اضطراب. (راهبردهای هیجان مدار)
1.
گاهی افراد در اثر مواجه های طولانی با اضطراب دچار اختلات اضطرابی شده اند،
که در اینجا روانشناس هم اختلال را درمان میکند
و هم مهارتهای مدیریت استرس را آموزش میدهد.
اما گاهی افراد فقط نیاز به مدیریت استرس دارند.
2.
در مواقع زیادی مشاهده میکنیم که مشکل اینجاست که فرد راههای درست مواجهه با تغییرات را بلد نیست،
به عبارتی سبک مقابله ای او با مسائل، موانع و مشکلات تسلیم است.
معمولا چنین فردی به علتهای مختلف مثل کمبود عزت نفس توانایی های خود را باور ندارد و تنها کاری که انجام می دهد مضطرب شدن است.
اینجا روانشناس باید این باور ناکارامد و مضر افراد را به چالش بکشد و باورهای صحیح را جایگزین کند.
3.
گاهی نیز افراد فکر میکنند همیشه باید بر موانع و مشکلات چیره شد
و همین باعث اضطراب افراد می شود،
در واقع تحمل و پذیرش مسائل را فاجعه بار قلمداد می کنند
و احساس می کنند تحمل کردن رخداد مذکور غیر ممکن است.
احساس میکنند باید بر همه پدیده های جهان کنترل داشته باشند
در صورتیکه هرگز نمی توان بر همه امور بیرونی کنترل داشت و کنترل باید از درون فرد سرچشمه بگیرد.
در واقع باید بر هیجانات و افکار خود کنترل داشت.
در نهایت بعضی از افراد خود مضطرب شدن را فاجعه بار تلقی می کنند.
در واقع مضطرب می شوند که مضطرب نشوند. یعنی از ترس مضطرب شدن مضطرب می شوند.
درجه ای از اضطراب در اکثر انسانها وجود دارد که بسیار طبیعی ست و نباید از آن وحشت داشت.
اما بعضی از افراد به دلیل داشتن بعضی از باورهای اشتباه و انجام رفتارهای نادرست باعث شدید و طولانی شدن اضطراب می شوند
و اضطراب طبیعی را به اختلال دچار می کنند.