طرحواره چیست و چه تأثیری بر رفتار افراد دارد؟
در واقع طرحواره یک ساختار است که بر اساس تجربه های فرد شکل گرفته و فرد بر اساس آن احساس و در نتیجه رفتار می کند.
آن روز که رفتن تورا می دیدم
از گریه چو برگ بید می لرزیدم
ترس من از آن بود که روزی بروی
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم.
شما هم این ضرب المثل رو شنیدید؟
تا حالا شده چیزی را که از آن می ترسیدید برایتان اتفاق بیفتد؟
با وجود برای روشن شدن این موضوع به توضیح طرحواره می پردازیم.
وقتی به دکتر می روید چه اتفاقی می افتد؟
احتمالا اتفاقاتی به این ترتیب رخ می دهد:
شما وارد مطب می شوید و به سمت میز منشی می روید و به او می گویید که من وقت داشتم،
منشی می گوید لطفا بنشینید تا شما را صدا بزنم،
بعد از گذشت تایمی شما را صدا می زند و شما وارد اتاق دکتر می شوید و مشکل خود را به او می گویید،
او نیز شما را معاینه می کند و دارو مینویسد،
شما تشکر و خدا حافظی می کنید
در نهایت ویزیت را به منشی می دهید و از مطب خارج می شوید.
فرقی نمی کند شما کجا زندگی می کنید یا دکتر شما کیست.
این توالی رویدادها یا چیزی شبیه به این صورت خواهد گرفت.
هیچ یک از این موارد باعث تعجب شما نمی شود.
در واقع شما انتظار وقوع این رویدادها را دارید،
اما چرا؟
به دلیل تجربیات گذشته.
بر اساس تجربه گذشته یک ساختار ذهنی یا چهارچوبی برای این گونه موقعیت ها در شما شکل گرفته است.
به همین ترتیب، شما برای رفتن به رستوران یا امتحان دادن، خرید از مغازه ها و رفتن به آرایشگاه و نظایر آن دارای ساختارهای ذهنی خاصی هستید.
شما چنین چارچوب هایی را صرفا برای موقعیت های خاص ندارید،
بلکه آنها را برای مشاغل، نقش های اجتماعی خاص و بسیاری از وجوه دیگر جهان اجتماعی نیز دارید.
همچنین درباره خودتان.
در هر موردی تجربه به شما این امکان را می دهد تا چهار چوبی ذهنی بسازید
که به شما اجازه می دهد تا دانش و مفروضات خود را درباره موقعیت ها، مردم یا گروههای اجتماعی مورد نظر، سازمان بدهید.
روانشناسان این گونه چهارچوبها را طرحواره می نامند
و آنها را به صورت ساختارهایی ذهنی که به ما در سازماندهی اطلاعات کمک می کنند
و فرایند پردازش اطلاعات چنین اطلاعاتی را هدایت می کنند، تعریف می کنند.
بررسی فردی
حالا بیایید این موضوع را به صورت فردی بررسی کنیم.
فرض کنید شخصی بر اساس تجربیات قبلی اش باور دارد که ناتوان است
این باور روی احساس او (تصویر او در ذهن خودش) اثر منفی می گذارد
و قطعا عزت نفس و اعتماد به نفس فرد (در مطالب قبلی تفاوت بین عزت نفس و اعتماد به نفس توضیح داده شده) را مخدوش می کند
و فردی که اعتماد به نفس ندارد قطعا ترس و اضطراب زیادی از انجام کارها دارد
و همین ترس و اضطراب باعث درست انجام نشدن کارها می شود چون قطعا اضطراب عملکرد فرد را مختل می کند.
حتی فردی که باور دارد ناتوان است ممکن است اصلا کاری را شروع نکند
چون مطمئن است که کار را به خوبی به پایان نمی رساند.
اتفاقی که می افتد این است که فرد عملا تبدیل می شود به یک فرد ناتوان.
در واقع باور فرد به واقعیت تبدیل می شود.
من جذاب نیستم…
یا مثلا شخصی را تصور کنید که باوری با این محتوا دارد:
من جذاب نیستم.
این فرد ازدواج می کند، با همین تصور وارد زندگی مشترک می شود.
همیشه نگران این موضوع است که نکند همسرم به من خیانت کند،
من که جذاب نیستم و او همیشه دنبال یک فرد جذاب خواهد بود بنابراین قطعا روزی به من خیانت میکند.
این باور روی احساس و در نتیجه رفتار شخص اثر منفی می گذارد و او همیشه دنبال چک کردن همسرش است و به او اعتماد ندارد.
بنابراین او تبدیل به یک شخص آزارنده می شود برای همسرش.
قطعا تحمل شخصی با این ویژگی ها بسیار سخت است و به همین دلیل همسرش ممکن است او را رها کرده یا حتی به فرد دیگری رو بیاورد.
و به همین ترتیب باور فرد تأیید می شود و حتی محکم تر از قبل شکل می گیرد.
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم.
در واقع فرد بر اساس چهارچوب ذهنی خود عمل کرده و آن را محقق کرده است
و چون بارها و بارها این باور اثبات شده حتی به صورت خودکار بر طبق آن عمل میکند،
بدون اینکه هیچ شکی به آن داشته باشد که بخواهد با آن چالش کند و درستی یا نادرستی باورش را آزمایش کند.
ماهیت خود تأیید کنندگی طرحواره ها
اما نکته مهم این است که ساختارهای ذهنی (همان باورها) ماهیت خود تأیید کنندگی دارند.
طرحواره ها می توانند باعث پیشگویی خود کامبخش شوند،
پیش گویی خود کامبخش یعنی پیش گویی هایی که باعث درست درامدن خودشان می شوند.
در واقع طرحواره ها می توانند جهان و دیگران را به گونه ای تحت تأثیر قرار دهند که با طرحواره ها هماهنگ شوند.
پردازش طرحواره ای
نکته جالب توجه دیگر درباره طرحواره ها پردازش طرحواره ای است،
که نوعی فیلتر ذهنی است که باعث تقویت و پایداری طرحواره ها می شوند.
به دلیل صرفه جویی در سیستم پردازش افراد همه اطلاعات ذخیره شده را به یاد نمی آورند
بلکه فقط اطلاعاتی را که همخوان با طرحواره آنهاست به خاطر می آورند و بقیه اطلاعات را یا کلا نمی بینند
یا اگر می بینند خیلی ناچیز و بی ارزش قلمداد می کنند.
مثلا فردی که طرحواره ناتوانی دارد شکستهای خود را به خوبی به یاد می آورد اما موفقیتهایش را به سختی به یاد می آورد،
یا اگر به یاد می آورد آنها را به شانس یا تصادف نسبت میدهد نه توانایی خودش و شواهدی بر علیه طرحواره اش.
بنابراین همین امر باعث پایداری، تقویت و تحکیم طرحواره می شود.
متأسفانه طرحواره ها در برابر تغییر بسیار مقاوم هستند و اثر ثبات نیروندی نشان می دهند.
باورهای افراد
حال بپردازیم به اینکه باورهای افراد چگونه شکل می گیرند،
بر اساس چه اتفاقات ،چه ارتباطات و تجربیاتی شکل می گیرند.
سه مولفه در شکل گیری باورها اثرگذار است:
1-خلق و خوی کودک وقتی به دنیا می آید، یا به عبارت ساده تر ژنیک یا ذات و سرشت کودک
2-واکنش والدین یا مراقبین به این خلق و خو
3-اتفاقهای مهم و تکان دهنده در زندگی افراد
برای روشن شدن موضوع مثالی میزنیم،
نوزادان با یکی از این سه دسته خلق و خو به دنیا می آیند:
نوزادان آرام، نوزادان سخت و نوزادان کند.
نوزادان آرام خوش اخلاق و خوش قلق هستند،
به راحتی غذا می خورند به راحتی می خوابند و بهانه جویی نمی کنند.
برعکس نوزادان سخت، بهانه جو و پر دردسر هستند و همه کارهایشان به سختی و بد قلقی انجام می شود.
نوزادان کند، همانطور که از اسمش مشخص است همه کارهایشان به کندی انجام می شود.
مثال
فرض کنید نوزادی با خلق و خوی سخت به دنیا می آید،
والدینش از گریه های بیش از اندازه او، از اینکه بد می خوابد و اکثر اوقات مریض می شود خسته می شوند
و بنابراین گاهی اوقات واکنش خوبی به او نشان نمی دهند.
بعضی از مواقع به او بی توجهی می کنند تا خودش ساکت شود.
تا قبل از دو سالگی سیستم های مغزی که مسئول پردازش هیجان هستند،
خیلی بیشتر از سیستم های مغزی که مسئول فرایندهای منطقی و ادراکی هستند کار می کنند،
بنابراین با وجود اینکه کودک هنوز ادراک کامل و منطقی ندارد اما هیجاناتش کارکرد دارند
و متوجه واکنش های احساسی اطرافیانش می شود.
بنابراین او خودش را به عنوان کودکی رها شده می شناسد،
کودکی که کسی او را دوست ندارد و برای کسی مهم نیست.
آمدن فرزند دیگر
حال تصور کنید این خانواده صاحب فرزند دیگری شوند و کودک صاحب یک خواهر یا برادر شود.
نوزاد به دنیا آمده برعکس او جزو نوزادان خوش قلق است و خانواده علاقه و توجه زیادی به او نشان میدهند،
در واقع چون نوزاد به دنیا آمده آرام و خوش قلق است
و نسبت به فرزند قبلی آنها را خسته، خشمگین و کلافه نمی کند، والدین رفتار متفاوتی با او دارند.
طبیعتا این اتفاق برای این کودک بسیار تلخ است و تاثیر منفی خواهد داشت
و باور او را نسبت به مطرود بودن خودش قوی تر می کند.
کودک با این پیش فرض بزرگ و بزرگ تر می شود
و با توجه به پیش فرضش به نشانه های دوست داشتنی نبودن و طرد شدن بیشتر توجه می کند
و نشانه های مخالف را کمتر می بیند یا ناچیز می انگارد.
همچنین در موقعیتهای مختلف باورش را آزمون می کند.
فرض کنید این کودک دچار یک بیماری سخت هم شده باشد
و این اتفاق را هم با توجه به باورش تعبیر و تفسیر کند،
چون من خوب نیستم این اتفاقها برایم می افتد.
ورود به مدرسه
حالا این کودک وارد مدرسه می شود، با خودش می گوید اگر من دوست داشتنی باشم بچه ها خودشان به سمت من می آیند
و در نتیجه همیشه گوشه ای منتظر می ماند که ببیند آنقدر دوست داشتنی است که کسی به سمتش بیاید و بخواهد با او دوست شود.
قطعا بچه های دیگر او را یک کودک منزوی، سرد و متفاوت از خودشان قلمداد می کنند و به سمت او نمی آیند
بنابراین باز هم باورش تأیید می شود.
حتی همه رفتارهای معلم و کادر مدرسه را با پیش فرض خودش (من خوب نیستم، من دوست داشتنی نیستم، همه مرا طرد می کنند و دیگران را به من ترجیح می دهند) تفسیر می کند.
شکست عشقی
فرض کنید در دوران نوجوانی این فرد یک شکست عشقی بخورد،
آن را چگونه تعبیر می کند؟
من بدم، من دوست داشتنی نیستم، هیچکس مرا نمی خواهد و همه رهایم می کنند.
در صورتی که معمولا اکثر افراد شکست عشقی را تجربه می کنند.
اما او این شکست را اینطور تفسیر می کند: من خوب نیستم و کسی مرا نمی خواهد.
همانطور که در بالا اشاره شد کودک این باور را بارها آزمون می کند،
اما آزمونی بسیار سخت و غیر استاندارد، آزمونی به نفع طرحواره اش، آزمونی که نتیجه اش صرفا تأیید طرحواره اش است.
در روند آزمودن باورش بارها تأیید می شود.
همان طور که گفتیم طرحواره ها ماهیت خود تحقق بخش دارند
و بخاطر فرایند پردازش طرحواره ای (فقط اطلاعات موافق با طرحواره را می بینیم و به آنها توجه می کنیم
و اطلاعات مغایر با طرحواره یا دیده نمی شود یا بسیار کوچک و ناچیز انگاشته می شود) همیشه خودشان، خودشان را ثابت می کنند.
فرد گذشته را به یاد نمی آورد
اینطور هم می توان گفت که فرد با رفتارش باورش را محقق و اثبات می کند.
فرد به خاطر نمی آورد که جزو نوزادان سخت بوده است و بزرگ کردن او برای والدینش کار بسیار سخت و طاقت فرسایی بوده،
همچنین خواهر یا برادر او بخاطر رفتارش واکنش متفاوتی در والدینشان ایجاد کرده وگرنه برای آنها مهم تر و باارزش تر از او نبوده.
یا بیماری و شکست عشقی برای هر کسی اتفاق می افتد و ربطی به خوب یا بد بودن یا جذاب یا رها شده بودن افراد ندارد.
حتی به فرض که والدین او اشتباهاتی در برخورد با او داشته اند این هم دلیل نمی شود که آنها اورا دوست نداشته اند یا فرد بی ارزشی است.
او متوجه نیست که بر طبق باورش طوری رفتار می کند که در حقیقت نخواستنی و مطرود می شود.
اما آیا اگر فرد به این فرایند ناخوداگاه، اگاهی پیدا کند و بداند این فقط یک باور است همچنان خود را طرد شده و بی ارزش می داند و فکر می کند کسی اورا دوست ندارد؟
طرحواره عمیق ترین سطح تفکر
در واقع طرحواره عمیق ترین سطح تفکر است که بسیار غیر منعطف و فراگیر هستن.
طرحواره یک ساختار است که بر اساس تجربه های فرد شکل گرفته و فرد بر اساس آن احساس و در نتیجه رفتار می کند.
در واقع مغز انسان در هر موقعیت از اول اطلاعات را پردازش نمی کند و از طرحواره ها کمک میگیرند
و بر اساس آن پردازش می کند. به عبارتی در فرایند مغزی صرفه جویی میکند.
طرحواره ها 18 تا هستند که در موقعیتهای خاص فعال می شوند و در برابر تغییر مقاوم هستند.