چرا افراد ماندن در رابطه ی مخرب را به رفتن ترجیح می دهند؟
همه ی ما چه در مورد خودمان چه افراد دیگر شاهد سخت بودن تغییر بوده ایم،
تغییر سخت است.
ماندن در یک رابطه ی مخرب و یک طرفه ازار دهنده تر است
پس چرا معمولا افراد تحمل ماندن در یک رابطه ی بیمارگونه را انتخاب می کنند؟
به این مثال توجه کنید
خانمی را در نظر بگیرید که 15 سال قبل با فردی معتاد به الکل، فحاش خیانت کار و…ازدواج کرده است،
این خانم در شغلش هم مشکلاتی دارد و عقل سلیم حکم می کند که این خانم از همسرش جدا شود.
این خانم بعد از چندین جلسه مراجعه به زوج درمانگر به این آگاهی رسید که ماندن در این رابطه به صلاح نیست
اما نتوانست جدا شود و به زندگی با همسرش ادامه داد.
با ذکر چند نکته جواب سوال مطرح شده در بالا مشخص می شود:
1- یکی از موانع تغییر هزینه های بر باد رفته است.
هزینه های بر باد رفته در واقع یک تله است.
فرد بر تصمیم گذشته خود سخت می ایستد.
از چشم انداز این خانم بیرون رفتن از رابطه به این معناست که در گذشته مرتکب اشتباه شده است.
بنابراین احتمال دارد در اینده هم، چنین تصمیم اشتباهی بگیرد و با مشکلات بیشتری مواجه شود.
شاید الان بیشتر مشخص شود که چرا این خانم 15 سال در یک مخرب مانده است.
او معتقد است که رفتار گذشته اش را توجیه کند.
علی رغم این که در حال حاضر دلیل روشن و واضحی برای ماندن در این رابطه وجود ندارد
با این حال دلایل و انگیزه های پنهان زیادی دارد که بتواند اینده را تغییر دهد.
نکته قابل توجه این است که خود فرد از این دلایل اگاهی ندارد و متوجه انها نیست.
2- نکته دوم این است که اتفاقات بد و ناخوشایند برای انسان های بد می افتد.
بنابراین ممکن است از زندگی مشترکش این نتیجه را بگیرد که لایق خوشبختی نیست
و اشفتگی در زندگی زناشویی اش شاهدی محکم دال بر بی ارزشی اوست.
3- ممکن است فرد از لحاظ اخلاقی خود را متعهد بداند که باید این رابطه را به سرانجامی خوب ختم کند.
گاهی حتی افراد اشتباهات شریک عاطفی شان را دلیل بر کمبود ها و ناتوانایی های خودشان می دانند
به این صورت که اگر من همسر خوبی بودم و برای همسرم چیزی کم نمی گذاشتم او میگساری نمی کرد،
اگر من با ارزش بودم همسرم به من بی توجهی نمیکرد.
بنابراین سعی نمیکند تغییری در زندگی اش ایجاد کند یا رابطه را تمام کند
با خودش می گوید من همینم، هرجا بروم اسمان همین رنگ است.
4- مانع بعدی این است که ممکن است فرد تغییر را بسیار خطر افرین و دردسرساز تلقی کند.
از انجا که در این رابطه هر روز عزت نفس این خانم لطمه می بیند و همسر بدرفتارش نیز مدام او را به بی کفایتی متهم میکند.
پس چندان هم تعجب برانگیز نخواهد بود که این خانم به تدریج چنان به توانمندی های خودش شک کند
که در انجام امورعادی هم دچار احساس بی کفایتی شود که اگر رابطه را ترک کنم نمی توانم گلیم خود را از اب بیرون بکشم.
می ترسد که مبادا سرمایه اش ته بکشد و بی پول شود،
می ترسد که بعد از جدایی پشیمان شود،
می ترسد هرگز نتواند رابطه ی جدیدی را شروع کند
و یا اگر رابطه اش را شروع کند از این هم بدتر شود و توانایی مدیریت ان را نداشته باشد،
جالب اینجاست که او تغییر را چنان خطرافرین می بیند که تمام حواسش معطوف به نشانه های احتمالی شکست است
و جز نشانه های شکست چیزی نمیبیند.
در واقع افراد دیگر یا درمانگر تغییر را به چشم فرصت نگاه می کنند اما شخص به عنوان شرایطی برای اثبات بی کفایتی اش.
5- مانع پنجم این است که فرد ممکن است از مشکلات زناشویی اش به عنوان راهبرد خود ناتوان سازی استفاده کند.
در واقع برای افراد آسان تر و توجیه پذیر تر است که ناتوانی شان در یک حوزه زندگی به حوزه هایی که در انها موفق نیستند تعمیم دهند.
در مورد این خانم مشکلات با همسرش دستاویزی است برای بهانه تراشی در حوزه شغلی.
ممکن است به خودش و اطرافیانش بگوید چه انتظاری از من دارید؟
این همه مشکل در زندگی زناشویی ام دارم چطور می توانم مشکلات شغلی ام را حل کنم؟
در واقع تغییر در رابطه سخت تر می شود چون این تغییر هزینه هایی برای فرد دارد که عبارتند از:
بهانه ای برای مشکلات دیگرش ندارد،
باید روی پای خودش بایستد،
باید ریسک کند و تلاش کند و…
در نهایت به این نتیجه می رسیم که افراد هیچ رفتاری را حفظ نمی کنند
مگر این که آن رفتار برای انها سود داشته باشد ولو اینکه خود فرد متوجه نباشد(سود پنهان).