رهایی از زندان ذهن
قسمت دوم رهایی از افکار آزار دهنده
شما یک فکر نیستید
گر چه افکار فقط کلمه اند،
اما ذهن ما تمایل دارد که این کلمات را به عنوان معنایی واقعی در نظر بگیرد
و قبل از اینکه ما متوجه شویم، کلماتی را که در فکر ما هستند به عنوان واقعیت ذهنمان تبدیل کنند.
اگر متوجه باشیم که این افکار فقط کلمه اند،کمتر آنها را جدی می گیریم.
کلمه ی عنکبوت را در نظر بگیرید.
وقتی به عنکبوت فکر می کنید، چه تصویری از آن در ذهن شما ایجاد میشود؟
عنکبوت را میبینید که روی پاهایش می خزد؟
اگر وقتی عنکبوت واقعی را می بینید می ترسید ممکن است فکر کردن به این کلمه کمی تشویش در شما ایجاد کند.
با این که عنکبوت را نمیبینید اما می ترسید، چرا؟
چون فقط فکر کردن به چیزی می تواند این احساس را در شما پدید بیاورد،
که گویا آن را به صورت واقعی حس میکنید.
در این مطلب قسمت دوم رهایی از افکار آزار دهنده رو مورد بحث قرار می دهیم.
مقدمه رهایی از افکار آزار دهنده
تصور کنید که عریان و بدون لباس به محل کار خود می روید.
مجسم کنید که بدون لباس در حال قدم زدن در جلوی دفتر کارتان هستید.
واکنش همکارانتان از دیدن شما در این وضع چگونه است؟
آیا این تصویر باعث شد که از خجالت سرخ شوید یا ماهیچه های بدنتان تا اندازه ای منقبض شود
که گویا واقعا بدون لباس و عریان به محل کار رفته اید؟
ذهن یک واقعیت پرداز قدرتمند است،
اما واقعیت همیشه آن چیزی نیست که شما فکر می کنید.
مثال
حالا یک کلمه ی منفی درباره ی خودتان به ذهن بیاورید: مانند زشت یا کسل کننده.
آیا فقط در حد یک کلمه احساس می شوند یا حقیقت دارند؟
ممکن است ابلهانه به نظر برسد، اما به سراغ یافتن برچسبی بروید که بتوانید آن را جلوی لباس خود وصل کنید
و نام خود (همان صفتی که به خود نسبت می دهید) را روی آن بنویسید.
به یک واژه منفی فکر کنید تا صفتی را بیان کند که دوست ندارید آن را درباره خود بکار ببرید: مثل دهن لق، ریاکار، بزدل.
هر چه که هست روی برچسب بنویسید و آن را به لباس خود الصاق کنید.
توجه کنید که این فقط یک کلمه است.
این احساسات منزجر کننده که در مورد خود دارید فقط کلمه، اسم و برچسبی هستند که به خود میزنید.
این حس حقیقت ندارد و تنها واقعیت موجود درباره شما نیست.
اگر یکی از اعضای خانواده تان این برچسب روی لباس شما را ببیند و بپرسد: این دیگر چیست؟
خوشبختانه میتوانید خودتان نیز به این کلمه احمقانه بخندید.
نان بیات
گاهی اوقات ما به افکاری چسبیده ایم که مانند نانی که یک هفته مانده باشد بیات و سفت است.
مثلا شاید فکری مثل این: من نمیتوانم کار جدیدی انجام دهم، سالها در ذهن شما مانده باشد.
خود را از شر این توشه نان بیاتی که در پستوی ذهن خود انبار کرده اید رها کنید.
روی کاغذ حداقل پنج فکری که سالهاست در ذهن خود پرورش می دهید را بنویسید.
از افکاری استفاده کنید که می دانید برای شما سودی ندارند.
اگر همین حالا فکری به ذهنتان خطور کرده روی هممان کار کنید.
فرض کنیم که از یک رابطه در گذشته صدمه دیده اید و فکری که در این سالها گریبان گیر شما بوده است
این است که: زن ها/مردها قابل اطمینان نیستند.
این فکر در گذشته برای شما معنایی داشت.
شما صدمه دیده بودید و می خواستید از آسیب دوباره خود جلوگیری کنید.
اما آیا در زمان حال این فکر شما را از درد و رنج دور نگه میدارد؟
آیا پایبندی به این فکر شما را از باز شدن چشمتان به روی واقعیت و برقراری رابطه صمیمی با کسی در زمان حال باز نمی دارد؟
خود را ملزم کنید که اگر همین حالا چنین فکری به ذهنتان خطور کرد آن را بنویسید: این فکر همان نان بیاتی است که در پستوی ذهن وجود دارد
و مرا در زندان گذشته حبس کرده است.
چیزی که امروز اتفاق می افتد با این فکر تطابق ندارد.